دیشب خونه ما جشن پوشک برگذار شد بابا برات پوشک خریده بود سریع رفتی سروقت کارتنش بسته های پوشکو در آوردی و یکی یکی چیدی رو زمین وایمیستادی روشون کلی بازی کردی ایشالله که این آخرین کارتن پوشکی باشه که برات میخریم و تو عروسکمو بتونم به زودی از پوشک بگیرم آخه احساس میکنم تازهگیا با پوشک راحت نیستی تا ازت غافل میشم میبنم پوشکتو بازکردی داری تو خونه میچرخی راستی دیروز از سرکار اومده بودم حسابی خسته لم داده بودم رو مبل دیدم خبری ازت نیست باخودم گفت حتماسوین داره یه دست گل آب میده چندبارصدات کردم دیدم جواب نمیدی اومدم دیدم بله در بالکنو باز کردی و توبالکنی وای خیلی ترسیدم گفتم اگه این برات بشه عادت اگه بیوفتی شب تا بابا حمید اومد بهش گف...